جدول جو
جدول جو

معنی کار چال - جستجوی لغت در جدول جو

کار چال
چاله ای که در جلوی کارگاه قالی یا گلیم بافی است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کار گل
تصویر کار گل
کار ساختن گل برای ساختمان، کار بنّایی، کار ساختمان، گل مالی، برای مثال یکی بندۀ خویش پنداشتش / زبون دید و در کار گل داشتش (سعدی۱ - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
دهی جزء دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 48000 گزی جنوب خاوری فرمهین کنار شوسۀ اراک به قم، کوهستانی، سردسیر، سکنه 954 تن، آب از قنات، محصول آنجا غلات، چغندرقند، انگور، میوه جات، شغل اهالی زراعت و گله داری، قالی بافی، مزرعه کرک جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
از دهات کجور مازندران، (از مازندران واسترآباد رابینو ص 109)، این نام در ترجمه وحید مازندرانی بصورت نامخال ضبط شده و ظاهراً اشتباه است
لغت نامه دهخدا
(رِ گِ)
عملگی. فعلگی. زمین کندن و شخم زنی و گل مالی و نظائر آن: و در همه ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت و عمارت ضیاع خود مشغول شوند الا همه برای او بقلعه ها و قصرها و خندقها زدن و کار گل کردن گرفتار بودند. (تاریخ طبرستان).
یکی بندۀ خویش پنداشتش
زبون دید و در کار گل داشتش.
سعدی (بوستان).
دگر ره نیازارمش سخت دل
چو یاد آیدم سختی کار گل.
سعدی (بوستان).
چه بودی که پایم درین کار گل
بگنجی فرورفتی از کام دل.
سعدی (بوستان).
در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
کاچار: (بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال) (بهرامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا چال
تصویر پا چال
گودال
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی دراز که در قدیم بهنگام جنگ آنرا مینواختند. توضیح امروزه نیز در ولایات شمالی ایران (مخصوصا گیلان) بهنگام اقامه مراسم عزا داری (عاشورا) بندرت استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که کارهای دیگران را انجام دهد: کار گشای، نیک انجام دهنده امور عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار زار
تصویر کار زار
کار (جنگ) زار میدان جنگ، جنگ حرب محاربه مقاتله: (دگر گشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار ک) (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار ران
تصویر کار ران
دانای کار مطلع، کار گزار پیشکار وکیل، دلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دار
تصویر کار دار
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
آلات چوبین که جولاهگان پارچه های نبافته فراز کرده را با آنها بافند نسج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
اثاث
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حومه ی آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
محل بافتن جاجیم
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در دهستان دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی آب، گودال آب، روستایی از دهستان بهرستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نهری برای خارج کردن آب های اضافی شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بیرون بشم چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
آتشگاه، چاله ی اجاق هیزمی
فرهنگ گویش مازندرانی
دستگاه بافندگی سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در روبروی آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
سوراخ های شبیه غار در دل تخته سنگ، کنجکاو
فرهنگ گویش مازندرانی
خال چال
فرهنگ گویش مازندرانی
شکافی در سطح زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارفصل، گونه ای دویدن اسب، چهارنعل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی واقع در منطقه ی کجور، از توابع دهستان خرم آباد شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی